یک دنیا درد...
اما همیشه مردی تاریک و سیاه درون قلبم و در گوشه کنار بغضهایم ریسمانی دارد.. که دور گلویم پیچیده است... و هر از گاهی کمی آنرا سفت می کند تا راه نفس کشیدنم بند بیاید.. قلبم تند تند بزند.. و من مجبور شوم دست و پا بزنم... و حرف زدن از یادم برود...
پ ن: جراحی لثه خیلی درد داره... بعد از 4 روز صحبت نکردن از دیروز تونستم حرف بزنم :) چقد سخته سکوت کردن .
بهانه......برچسب : نویسنده : badbordeha بازدید : 126