من و تو

ساخت وبلاگ

گاهی دیدن گندم زار رو از تویه قطار دیدم... خوشه های طلایی رنگی که کنار هم زیر نور آفتاب و به وزش نسیمی شروع به رقص در میانه  آسمان و زمین می کنند...

گاهی هم در میان گندمزار قدم زده ام و بر روی خوشه های خوش رنگش دست کشیدم..
عطرش را بوییده ام...
و چون نسیمی لای آن گندمزار گم شده ام...

هر بار دیده ام  و هر بار بیشتر از قبل دوستش داشتم..
...............

شاید تنها کسانی را که بعد از رنجیدن و دلشکستن و ناراحت شدن... دوباره میبخشیم.. و حتی نادیده میگیریم... اعضای خانواده باشن.. من تورو عضو خانواده خودم میدونم و هیچ وقت اونقدر نتونستم  به خودم فشار بیارم که حتی برای یک مدت ترکت کنم... حتی زمانیکه نبودم .. نبودی... یا دلخوری بینمان بوده اما با این وجود هم حداقل یکبار در روز به چشمات نگاه کردم...

تو هیچ وقت نیاز نیست به من بگی  #ببخش
هیچ وقت هم از من نخواه که احساسمو به قلبم برگشت بدم چون خفه م میکنه..
وقتی میگم دوستت دارم و به زبونش میارم  بخشی از اندوهم کم میشه.. هر بار کمی بیشتر  از قبل دوستت دارم و این با هیچ روگردانی و بد اخلاقی و جواب ندادنی درست نمیشه.. 
گفتم شاید زمان بتونه کمکم کنه ازت فاصله بگیرم... ولی نه.. انگار چیزی در من هست .. چیزی در تو هست... که متعلق به همدیگه هستن...

شاید تو بتونی ولی من نمیتونم بهت احساس نداشته باشم... ازم نخواه دیگه دوستت نداشته باشم

..............
 

بهانه......
ما را در سایت بهانه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badbordeha بازدید : 131 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 5:47